وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

پیاده‌روی با کری پاسخ به کدام حسن نیت است؟

 
وقتی هوای ژنو
معمولا در عرف دیپلماتیک چنین حرکتهایی که نشان دهنده افزایش عمق روابط و همکاری هاست در واکنش به یک اقدام مثبت طرف مقابل و برای نشان دادن قدردانی یا اثرگذار بودن آن اقدام مثبت در روابط فیمابین صورت می گیرد.

 

گروه بین‌الملل صراط در حالی دوهفته از وضع تحریم جدید امریکایی علیه نه شخص حقوقی و حقیقی ایرانی نمی گذرد و کنگره آمریکا در حال بررسی تحریمهایی جدیدی علیه ایران نیز هست، روز گذشته و در آغاز دور اخیر مذاکرات محمد جواد ظریف به پیاده روی با وزیر خارجه آمریکا جان کری در خیابانهای وین پرداخت.

 

به گزارش گروه بین الملل صراط، این پیاده روی که بیش از 15 دقیقه ادامه داشت و به تیتر یک رسانه ها بدل شد، جای سوالاتی را در ذهن مخاطب باز می کند. اکنون سالهاست که ایران با غرب در زمینه مسائل هسته ای گفتگو می کند در این دوران چهره هایی چون خاویر سولاناآ اشتون، موگرینی، جک استراو و ... افراد تاثیر گذار این مذاکرات بوده اند. اما در هیچ موردی چنین رفتاری که نشان دهنده نزدیکی و صمیمیت باشد از مسولین ایران سر نزده بود.

 

چه شده که اینبار چنین رفتاری آن هم در قبال وزیر خارجه کشوری که بیشترین سابقه دشمنی را با ایران دارد. از آقای ظریف سرمی زند؟

صدا و سیما به کجا چنین شتابان ...

                        صریح مینویسم اما بی پرده   
             با احترام فراوان به زنده یاد مرتضی پاشایی  
  
 وقتی از دریچه رسانه تصویری کشور که همچنان در گرو عده ای است که با سلیقه شخصی  
 خود آن را میچرخوانند، هر پنج دقیقه خبری در مورد فوت یک خواننده پاپ اختصــاص داده
 بشه اونوقته که هشت ســال پیش عین یک خـــاطره جلو چشمـات رژه میره، وقتی مجریـــان
 تلویـــزیونی از همان برنامه صبح بخیرش تا آخـــرین ســــاعات شب خبر خود را در تمـامی  
 برنامه ها اختصـــاص به فوت یک خـواننده پاپ قرار میدن اینجاست که باز هم به مظلـومیت  
 اهلبیت(ع) و نوکران و دوستداران و عاشقان اهلبیت (ع) پی میبریم و اینجـاست که این شعر   
 به ذهن آدم میاد :    
  
      مردم زمونه هر چی میخواین بگید آخه ... آقا که غریب شد نوکرشم غریب میشه  
  
 مرتضی پاشایی جوانی سی ساله، در آستانه پرواز از این دیــار، دست و پنجه نـرم کردن با   
 بیماری سرطان، خـواننده پاپ، نشان دادنش در تلویزیون در آخرین روزهای عمرش، دعـای  
 مجریان برای سلامتیش ......  
 اما باز هم عدد سی، بیماری سرطان، این ها مارو به یاد ذاکر دلسوخته آستـان آل الله میندازه   
 که فقط با اهل بیت (ع) معامله کرد و بس، یادآور آسید جواد ذاکر عزیزمان هست، سیدی که  
 غریبونه از بینمان پر کشید و رفت اما یکی مثل او اما با تفاوت های زیاد از این دنیا پر کشید 
 و رفت و شد : تیتر اول خبرهای ایران / تیتر اول روزنـــامه های ورزشی / تیتر اول مجله   
 خبری شبکه یک /  تیتر اول صبح بخیر ایران ...  
  
 میخواهم بگویم فرق بین این دو در چه بود که فــوت سید ذاکــر اعلام نشد اما فوت مرتضی   
 پاشایی شد تیتر اول خبرهای صدا و سیما  ... ؟؟؟
      
 
  
 به قول امیر حسین صادقی که در صفحه اینستاگرامش نوشت :  
 هردوسرطان داشتند، هر دو میخوانند، هر دو رفتن ...  
 سید ذاکری که در شرایط سخت مالیش هیچوقت روضه نفروخت و حتی در سکوت خبری به  
 دیار باقی شتافت ...  
  
 من کاری به مرحوم مرتضی پاشایی ندارم،حرفم با صدا و سیما هست که با اینکارشان ارزش  
 یک حسینی رو کم و کم جلوه میدهند،ارزش ذاکر حسینی که با نواهاش هنوزم بعد از سال ها  
 از فونش خیلی هارو به راه راست هدایت کرد، خیلی از جوونهارو هیئتی کرد و دخترانی را  
 چادری ، آیا از یک خواننده پاپ که روز تــدفینش به جای ذکر شهادیتن و صلوات و فاتحه ،  
 ترانه هایش خوانده میشد کمتر بود ؟  
 کم مونده بود برای مرتضی پاشایی صدا و سیمای ما عزای عمومی اعلام کنه ... !!!  
  
 آقایون صدا و سیما به کجا چنین شتابان ؟  
 روزی فوت پوپک گلرده، روزی فوت عسل بدیعی ، روزی فوت مرتضی پاشایی میشه تیتر  
 اول خبرهاتون که کاره خوبیست تا چهار نفر فاتحه ای برایشان بخوانند اما اما ...  
 اما تبعیض تا کی ؟؟؟ چرا نباید فوت نوکران اباعبدالله الحسین (ع) اعلام بشه  ؟؟؟  
  
 آقایان صدا و سیما سید جواد ذاکر ها و محسن فیضی ها از بینمان رفتند اما در سکوت خبری  
 شما اما ماندگار شدند و ماندگار ماندند و ماندگار میمانند چون اربابشان حضـرت سید  الشهدا   
 علیه السلام است و مطمئن باشید آنانی که با ارباب معامله کردند امثال سید ذاکـر در دلهایمان  
 تا ابد جاویدان و ماندگارند ...  
  
 شادی روح رسول ترک ها ، حاج اکبر ناظم ها ، محمد تقی شریعتی ها ، آسید جواد ذاکر ها،  
 محسن فیضی ها و همه ی حسینی ها و ذاکرانی که سر به تیره تراب فرو برده اند صلوات...

تو (12؟)

از پشت دیوار بیرون می آیم. به سمت انتهای خیابان می چرخم، گرده های سفید از زمین به بالا می ریزند. آسمان سفید می شود؛ زمین خاکستری. بافت رویِ آسفالت با رگه های خاکستری و پنبه های سیاه جسته و گریخته پر می شود. به بالا سقف از ستاره های پلاستیکی شب رنگ، به زیر گویِ آتشین میان قدم هایم. زیر این سایه سال های پیش رو مثلِ مرغ تاریک رویِ پشت بام دراز کشیده اند. سر ظهر جمع نمی شود. سایه تا شب پیش می رود. میان انگشتانش برگ هایِ درازِ بید بیرون می زند. سر برگ ها سوخته، قهوه ای مایل به سرخ و سیاه. چیزی تا اُکسیدگی باقی نمانده. نمی خواهم از پشت سر افتادن بدانم. نه از سوختگی های پشت سر می دانم، نه با ابرها درباره ی خلاصه ی قسمت پیشین می خوانم. 
قرصی دیگر از پوشش آلومینیوم بیرون می آورم. مرضِ شهر به مرضِ شهرگریزی گرفتارم می کند. خیابان وقتی با تمامِ وجود در میانِ کوچه هایش می چرخم، مُدام و در هر لحظه از خود دورم می کند. حکومت اداره می کنند و من حاکمیت خویش از دست می دهم. به تارهای عنکبوت بسته بر گلدان های تازه مانده در عمق فصلِ خاکستریِ سال چنگ می زنم. 
از خواب بیدار نشده، چروک رویاهای شیرینِ شب های پشت سر رفته هنوز بر صورتم باقی مانده. هنوز می توانم بو بکشم و در دیوارهای اتاق تقسیم بشوم. چیزی نمانده که اولین تخلیه را با سیگار و کُنیاک آغاز کنم:
قبض، قبض، قسط، کارت، اِ تی اِم، سی سی تی وی و بعد: پول و پول و پول و پول و پول و پول و پول و پول و پول. 
از خواب بیدار می شوم. زمین دارد هنوز می بارد. پیش رویِ بهمن ماهی دیگر ایستاده ام و با لرزش سیم های مخابرات ارتباط برقرار می کنم. چسبیده به سوزن نورهای زیر تلِ خاکستر. به بیدار نشدن فکر می کنم. زمین حوصله ی زندگی ندارد. بیا برایش آوازِ پرِ جبرئیل بگوییم. نامه هایمان از یادش می رود. تمامِ ساعت ها. تمامِ عقربه ها. 
از این جا می توانم جانورانِ خزیده زیر پوست را به تماشا بنشینم. که انگار قصدشان به انقراض نیست. شاید می خواهند جایمان را به کلی بگیرند. 
بالاخره تو هستی. شرایط به رخ می کشی. اوصاف به یاد می آوری. خوب می دانم درباره ی چه چیزی حرف می زنم. چیزی از غیره ها و سه نقطه ها نمی دانم. در همین جا خلاصه می شوم. در همین سکوت غرق می شوم. از سایه ها انتظار پوسیدگی ندارم. نَرم باقی می مانند. آغوشم اما دیگر نیازی به آن ها ندارد. که از دور تماشایشان می کنم. بگذار تمامشان به ما حسادت بکنند. چاره ای جز انداختن تقصیر گردن یک نفر ندارند. که آن یک نفر... .
نمی دانند حتا حدودن چه احساسی دارند. تو خوب می دانی.
«اِی کجایی کز بوسه
بر لب تشنه ام بزنی آبی»

تو (12؟)

از پشت دیوار بیرون می آیم. به سمت انتهای خیابان می چرخم، گرده های سفید از زمین به بالا می ریزند. آسمان سفید می شود؛ زمین خاکستری. بافت رویِ آسفالت با رگه های خاکستری و پنبه های سیاه جسته و گریخته پر می شود. به بالا سقف از ستاره های پلاستیکی شب رنگ، به زیر گویِ آتشین میان قدم هایم. زیر این سایه سال های پیش رو مثلِ مرغ تاریک رویِ پشت بام دراز کشیده اند. سر ظهر جمع نمی شود. سایه تا شب پیش می رود. میان انگشتانش برگ هایِ درازِ بید بیرون می زند. سر برگ ها سوخته، قهوه ای مایل به سرخ و سیاه. چیزی تا اُکسیدگی باقی نمانده. نمی خواهم از پشت سر افتادن بدانم. نه از سوختگی های پشت سر می دانم، نه با ابرها درباره ی خلاصه ی قسمت پیشین می خوانم. 
قرصی دیگر از پوشش آلومینیوم بیرون می آورم. مرضِ شهر به مرضِ شهرگریزی گرفتارم می کند. خیابان وقتی با تمامِ وجود در میانِ کوچه هایش می چرخم، مُدام و در هر لحظه از خود دورم می کند. حکومت اداره می کنند و من حاکمیت خویش از دست می دهم. به تارهای عنکبوت بسته بر گلدان های تازه مانده در عمق فصلِ خاکستریِ سال چنگ می زنم. 
از خواب بیدار نشده، چروک رویاهای شیرینِ شب های پشت سر رفته هنوز بر صورتم باقی مانده. هنوز می توانم بو بکشم و در دیوارهای اتاق تقسیم بشوم. چیزی نمانده که اولین تخلیه را با سیگار و کُنیاک آغاز کنم:
قبض، قبض، قسط، کارت، اِ تی اِم، سی سی تی وی و بعد: پول و پول و پول و پول و پول و پول و پول و پول و پول. 
از خواب بیدار می شوم. زمین دارد هنوز می بارد. پیش رویِ بهمن ماهی دیگر ایستاده ام و با لرزش سیم های مخابرات ارتباط برقرار می کنم. چسبیده به سوزن نورهای زیر تلِ خاکستر. به بیدار نشدن فکر می کنم. زمین حوصله ی زندگی ندارد. بیا برایش آوازِ پرِ جبرئیل بگوییم. نامه هایمان از یادش می رود. تمامِ ساعت ها. تمامِ عقربه ها. 
از این جا می توانم جانورانِ خزیده زیر پوست را به تماشا بنشینم. که انگار قصدشان به انقراض نیست. شاید می خواهند جایمان را به کلی بگیرند. 
بالاخره تو هستی. شرایط به رخ می کشی. اوصاف به یاد می آوری. خوب می دانم درباره ی چه چیزی حرف می زنم. چیزی از غیره ها و سه نقطه ها نمی دانم. در همین جا خلاصه می شوم. در همین سکوت غرق می شوم. از سایه ها انتظار پوسیدگی ندارم. نَرم باقی می مانند. آغوشم اما دیگر نیازی به آن ها ندارد. که از دور تماشایشان می کنم. بگذار تمامشان به ما حسادت بکنند. چاره ای جز انداختن تقصیر گردن یک نفر ندارند. که آن یک نفر... .
نمی دانند حتا حدودن چه احساسی دارند. تو خوب می دانی.
«اِی کجایی کز بوسه
بر لب تشنه ام بزنی آبی»

از لغو تعطیلی پنجشنبه‌های مدارس تا ارتباط میان کمبود معلم خبره

انتظاردانش‌آموزان برای حضور رئیس جمهور در افتتاحیه هفتمین مجلس دانش‌آموزی، انتقاد از حافظه محوری، کمبود دبیرکارآمد در مناطق و شهرستان‌ها، لغو تعطیلی پنجشنبه مدارس و کمبود امکانات و حتی کاغذ در مدارس از محورهای سخنان دانش‌‌آموزان بود.