وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

سلام

زیبا استه بیده؟ خب قبل از هر چیزی بگم که آبجی هماجونم دخیم حالش خوبه خدا نکنه دو سه روز وقت باشه فقط دوتا تخم بدون پوسته آهکی داد خوب شد دچار کمبود کلسیم هس مرغم مفصلاشمبه خاطر کمبود ویتامین و کلسیم تورم داشته که از بسسسسسسسس بد چیزی میخورهبه زور باید همیشه بهش چیزی بدم خیلی بدخوراکه بچم.از بچگی اینطوری بوده تقریبا چندماهی میشه که به شدت به ویتامینش بستم مکمل نه هاااااااااا من اصن با مکملای ویتامینی که به حیوونا میدن مخالفم. چون پرریزی هم چندماه پیش داشته به خاطر همین تمام کلسیم و فسفر بدنشو خرج پراش کرد که دراومدن فقط کاشکی تخم نمیذاش اینطوری هر چی بهش میدم دوباره خرج تخمگذاریش میشهآقا من نمیخوام تخم بذاری حرف دلمو به کی بگموالا

بچم خروس که نمیخواد آجی اتفاقا به یکی دیگم گفتم اونم گفت خروس میخواد ولی اشتباهه به جان خودم یه بار شوهر داشته واسه هفت پشتش بسهاینقد بهش میزد منم طلاقشو گرفتم

قبلا هم زیاد اینطوری شده بعد تقویتش که میکنم خوب میشه.اول یه لمبه کوچیک تر داد بعدش این یکی بزرگتر رو داد .عسکشو گرفتم

در دامپزشکی به تخم مرغ بدون پوسته آهکی لمبه گفته میشود

خلاصه اینطوریاس کمبود آفتاب هم داشته چون ویتامین د توی جذب کلسیم به شدت موثثره از بس هوا سرد بود کمتر بیرونشون کردم واسه همین کلا همه چی دست به دست هم داد بچم این حال و روز شد

راستی آبجی بعدش بقیه پیام قبلیتو هم میجوابم یادم نرفته ها.خنگول نیستم

الان به دخیم سیب زمینی پخته و گندم و خمیر پوست تخم مرغ که نخوردش بعد دیگه زرده تخم مرغ  ااااااااااا دیگه از این چیزا دادم آخه گناه داره خیلی درد میکشه مرغ وقتی لمبه میده امیدوارم یا دیگه تخم نده یا درست تخم بده

خب فهلا یا علی دوباره میام

سلام آبجیای عزیزدلکمچند وقت پیشا یه کتابی رو خوندم و تمومیدم که اینقده جذاب بود اینقده جالب انگیز بود که همینطور ذوق مرگیاتم فوران میکرد خیلی داستانای عجیبی توش بود که عمرا تا حالا نشنیده بودم از هر کتاب داستانی جالب تر بود کلا ما دو دسته کتاب داریم.یه دسته توی کتابخونمون هستن و دسته ی دیگه به دلیل کمبود جا در کتابخونه بالای راه پله ها پشت در پشت بوم هستن.رو پشت بوم نه ها

این عسک کتابخونه ی ما که از قبل به دنیا اومدن من اینو خریده بودنقدمتش زیاده

کتابی که میگم این کتابه

خیلی جالب بود یک داستانایی توش بوددددددددددد که حال ندارم بگم چه داستانایی 

خلاصه اینطوریاس که من یه شب اینو خوندم .بعد دیگه حرف زیاد نزنم دو سه تا پیامه بجوابم.خیلی پیاما رو نشستم تایید کردم خیلیا رو هم حذفیدم یعنی خصوصیا و فحشا رواز 1090 تا تقریبا تونستم برسونم به 870.

خب آّجی ماهی سیا خوفی آیا؟عزیزدلم اینجا واسه سبزیکاری و کلا کاشتن همه چی توی همه نوع جایی نوشتم دلیل سبز نشدن رو هم نوشتم.فصل کاشت بعضی چیزا رو هم نوشتم عزیزم

http://wizardry.blogfa.com/post-2044.aspx

ان شائ الله که باغچتون سرسبز میشه و عسکشم نشون من میدید

آبجی همای عزیزم در مورد اینکه توی کودکی چه فکرایی داشتم و چقد بهشون رسیدم.اااااااااااا هر چی فکر میکنما میبینم کلا من چقد توی کودکی کم فکر میکردم من کلا هیچ وقت آینده نگر نبودم در مورد زندگی آیندم حتی الانمم نیستم یعنی هیچ وقت برنامه خاصی نداشتم که حتما به هدفم برسممن بچه بودم همش میگفتم دوس دارم دانشمند بشم چون میکروسکوپ دوس داشتم خیلییییییییییی فقط به خاطر میکروسکوپش میخواستم دانشمند بشم کلاس اول که رفته بودم روز اول معلممون از همه پرسید واسه شغل اینده بعد من که گفتم دانشمند میخوام بشم کلی خندیدهمه میخواستن دکتر بشن  کلا یه دانشمند کم داشتن که من اومدم

بچگیم کلا وقت فکر کردن نداشتمبیش از حد شلوغ بودم و همش پی بازی و دردسرمامانم همیشه اینطوری بود از دستم ولی جلو غیر خونوادم خیلیییییییییییی مظلوم بودمپیش مامانم مینشستم و تکون نمیخورم.همچین بچه ی وارسته ای بودم

تا دبیرستانمم اینطوری بودم اصن آینده نگری نداشتمکلا دوران بچگیه من تموم نمیشه

من اخه مثلا نمیتونم بشینم درس بخونم اعصابم خورد میشه چون میخوام کلی کارای مختلف بکنم بعد همین فکر اینکه درس دارم اعصابم خورد میشه خیلی.واسه همین هیچ وقت با درس خوندن واسه آیندم برنامه ریزی نکردمکه مثلا با درس خوندن یه هدفی رو پیش بگیرم

اصن یادم نمیاد من برنامه ای داشتم واسه ایندم یا نه خب میگفتم فوقش درسم تموم میشه بعدش فک میکردم پسرا آدمن بعدش آدم شوهر میکنه و زندگی آروم و ساده و عخشولانه ای در پیش میگیره .توهمات فانتزی که دیدم آدم کجا بود مامانم راست میگه.کلا هم دیدید وقتی آدم خودش بدش نیاد از طرف، خونواده میگن نه بعد وقتی اونا خوششون بیاد ما میگیم نه .و اینطوری میشه که الان در خدمت هم هستیم

البته توی بحر قضیه که برید بدم نشده ها .تصور کنید مثلا یکی از اون طرفا میگرفت. الان یه چند سالی بود که شب جمعه ها با دو سه تا بچه داریم میریم خونه باباهامونو و میایم خب الانم که گفتما به مجرد بودن خودم غبطه خوردم چه تصورات وحشتناکی

یه فکرای دیگه ی بچگیم این بود که کاشکی مدرسه نبود روزا توی خونه بودم چه کارا میکردم.الان چند سالیه که به آرزوم رسیدماهان واقعا یکی از فکرام این بود که خونمون یه جوری باشه که از حیاط تا توی ساختمون کلی پله برم بالا تا برسم به حال جدی از آرزوهای بزرگ من بود.همیشه از حیاط مستقیم میرفتیم توی حال یا فوقش دوتا پله بوداینجا به ارزوم رسیدم

کلا نتیجه میگیریم که من اصن از بچگی تا الانم اصن آینده نگری نداشته و الان خودمم این موضوع رو فهمیدم

کلا هم 99 درصد این قانون صحت داره که:

وقتی به چیزی که برات آرزو بوده میرسی ، تازه میفهمی که آرزوش از داشتنش قشنگتره

پس زیاد غصه آرزوهامونو نخوریم

در مورد اینکه آدم یا ازدواج کنه یا مستقل بشه من اصن موافق نیستم نباید یه جوون هیچ وقت تنها زندگی کنه چه پسر چه دختر. از تمام جوانبشم که بگذریم هر چقدر محیط خونه اعصاب خورد کن باشه و آرامش نداشته باشه بازم بهترین جا واسه زندگیه.همیشه توی هر شرایطی چیزایی هس که آدمو توی همون شرایط هم راضی و خوشحال کنه

بعد آجی من اون قانون جذب رو نیدونم چیه؟

بعد اینکه امیدوارم عزیزم لیسانستو هم ان شائ الله به سلامتی و راحتی بگیری و تموم بشه راحت بشی مطمئن باش عزیزم توی همه ی زندگیا مشکلات و بساطایی هس که فقط خودشون خبر دارن دیگه آدم دلش به خدا خوشه و آدم اینطوری شاده نه به گذشته فکر کن نه به آینده من یه حدیثم دیده بودم که میگفت همیشه در حال زندگی کنید واقعا هم اینطوری خوبه وگرنه که آدم سرسام میگیرهموفق باشی عزیزم

خب دیگه فعلا برم بچه ها.یا علی تا بعد

سلام نمیدونم چطوریه که هر وقت من به شدت از یه مسئله ای ناراحت میشم خدا جوری منو از ناراحتی درمیاره که دیگه میترسم عمرا از چیزی ناراحت بشم
امروز صبح از یه قضیه ای خیلی ناراحت بودم بعد نزدیک ظهر که شد مامانم همچنان سرش به شدت درد میکرد آخه از دیروز سر درد داش ظهر دیگه گفت با اینکه مسکن خوردم اصن فایده نداره شدید سرم درد میاد هنواینقد منم این وقتا میترسم نزدیک گریه کردن افتادم که چرا آخه هنو خوب نشدی مامان

همیشه هم هر وقت میریم بیرون من به اصرارم شده میرم داروخونه چندتا چیزای واجب رو میخرم میگم لازم میشه مث قرصای مسکن و آمپولای مسکن مث دگزامتازون و از اینجور چیزا.پریروز اتفاقا همین کارو کردم با اینکه مامانم اصن حوصلش نمیرسید میگفت بیا بریم حوصله ندارم وایسم اینجا.بعد کلی اصرار رفتم توی داروخونه.از چند روز قبلشم نشسته بودم نوشته بودم چیا لازم داریم تموم شدههر وقتم میرید داروخونه نگید بهشون که چی و چی میخواید توی کاغذ بنویسید بدید بهشون.چون اصن اعصاب مصاب ندارن هی برن و بیان گوش هم نمیدن تا همشو بگید که چیا میخواید

یه آمپول دگزامتازونم خریدم خدایا شکرت که خریدم بعد امروز صبح که دیدم مامانم خوب نشده گفت دگزامتازون رو بهم بزنمنم فوری آمپول رو آماده کردم زدم اصنم درد نداش بعد نیم ساعتی که گذش هی مامانم بهتر شد اصن یه وضعی خوشحال شدم.مامانم تمام مدت اینطوری بود اوخی

خلاصه حرف اصلیم این بود هر وقت من از یه مسئله ای ناراحت میشم و میرم که غصه بخورم یهو یه چیز خیلی بدی پیش میاد که اصن اون غصه یا مسئله واسم هیچ و پوچ میشه مث امروز که گفتم خدایا سلامتی خونوادم از همه چی با ارزش ترهیاد آبجی آرزو افتادم که توی وبلاگش یه بار گفته بود اینومن صدبار به این قضیه رسیدم و همینطورم امروز دوباره واسم پیش اومدمن واسه صدسال به این قضیه دیگه پی بردم خداجون مطمئن باش دیگه بهم ثابت نکنی خداجون

واقعا زندگی همینطور که پیش میره خیلی قشنگه واسم . بهتر از اینم نمیخوام هیچ آرزویی هم ندارم هیچی هیچی هیچی.خیلی چیزای قشنگ دور و اطراف هس مث سلامتی خونوادم از ته دلم میخواد همه سلامت باشن کنار خونواده هاشون.دوستای وبلاگیم و غیر وبلاگیم و هر کی که میاد وبلاگم، فامیل ، همسایه هامون همه همیشه سلامت و شاد باشن

خب بریم سر حرفای دیگه

یه گلدون عظیم الجثه ای بود که گفتم توش یه بوته گوجه س و گشنیز کاشتم اینخده خوشگل شده. شبا و وقتی هوا سر میشه روش نایلون میکشم.این عسکش

بعد  گل زرد رنگ اون بوته گل شب بو که گفتم دو رنگ گل داده باز شد چخده ذوق مرگیات بهم دس داد روووووحم تازه شداین عسکاشه

اینم عکس گشنیزای قبلیم اصن عاشق این منظره از باغچم هستم همینطور بالا سرش وامیسم یه ساعت نگاش میکنم اینقد که دیگه مامانم میزنه به شیشه پنجره که برم بالا هوا سرده

امروز از از بس خوشحال شدم از خوب شدن سردرد مامانم که از خوشی و هیجان رفتم خیلی حبه های سیر رو جدا کردم و مشغول کاشتنشون توی اون یکی باغچه که هیچی توش درنمیاد شدم.آخه دیدم پیازای سنبل توی اون داشتن درمیومدن گفتم شاید واسه پیازا محل کاشت خوبیه

سیر هم اینطوری کاشته میشه کلا هم توی مزارع که شبکه کشاورزی نشون میداد همین حبهه ای سیر رو دونه دونه توی چاله مینداختن.چون از خونواده پیازا هس خودش شروع به زیاد شدن میکنه و هی حبه دورش درست میشهمنم همینکارو کردماینم عکس

اینم یه نقاشی باغبونی

اینم الان درستیدم .آخه دارم اسمارتیز میخورم.حیف تموم شد همش.اینم بعد عکس بهم ریختم خوردمشونصفحم جا نداشت آرم رو تکمیل بنویسم

خب عسیسای دلم دیگه یا علی دوس دارم بازم بحرفما ولی باشه واسه فردا حرفا و عکسام تموم نشهیا علی بچه ها تا بعدراستی بچه ها ببخشید پیاما رو جواب ندادم از خوشحالیم بوداینبار میجوابم قول دختروونهیعنی قول محکم تر از این